تنهایی ، شوری اشکهایم
زخم صورتم را میسوزاند
این زخم زندگی است
که مدتها مرا همراهی میکند
دست سردی نیست
تا اشکهایم را پاک کند
ومرهم زخمم باشد
در بسته است
نگاهم به در خیره مانده است
اتاق سرد است
همه چیز سرد است
گرما ، بدنم را میسوزاند
کسی نیست خاموشم کند
ولی این بار دیگر صورتم نمیسوزد
تنم از این همه تنهایی آتش میگیردو میسوزد
چقدر از تو نوشتم
وچقدر سرودم تورا
واشعارم چقدر غزل به تو داد
اما مثنوی چشمانت غزل مرا
دور میریخت
وقتی که دوبیتی های تورا
عاشقانه میسرودم
باشه
لینکیدم
ممنون
قشنگ بود
از خوندنِ پستات واقعآ لذت میبرم آقا پویا