راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

نبرد دهلی

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟

نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .

هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟

مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.

از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "

و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .

اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

گویند مردی زنی زیبا داشت. ملایی زن او را می بیند و بسیار از او خوشش می آید. یک روز که آن مرد با ملا به بیرون رفته بود مرد برای ادرار به کناری می رود ملا او را می بیند و می گوید زنت بر تو حرام شد چون به سمت قبله ادرار کردی آن مرد را مجبور می کند که زنش را طلاق دهد مرد به ناچار زنش را طلاق می دهد پس از مدتی می بیند که آن ملا، زنش را به عقد خود در آورده. و می فهمد چه کلاه بزرگی بر سرش رفته.

روزی با ملا به بیرون می رود موقعی که ملا برای ادرار به کناری می رود موقع ادرار به ملا می گوید رو به قبله ادرار کردی و زنت بر تو حرام شد.

ملا می گوید درست است که رو به قبله بود اما سرش را کج کرده بودم!!!

 

دو کلمه حرف حساب به خانو مای محترم

بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی‌ و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است: ( احتمالا مایه ی مباهات زنانشان )
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می‌کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می‌برند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام می‌فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی‌مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می‌کند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی‌که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می‌شدند بسیار تماشایی بود.



 بفرما خانوما یاد بگیرن البته عمرا....

سخن ابوذر غفاری درباره ( خدا را وسیله ی کاسبی نکنید)

سه نفر ( سه گروه از مردم) در روز قیامت از توجه و لطف و عنایت حضرت حق تعالی بی بهره اند، یکی از آنها کسی است که خدا را وسیله کاسبی خویش قرار داده است، چیزی را نمی خرد مگر با سوگند، و چیزی را نمی فروشد مگر با سوگند».
وقتی وارد بازاری میشویم و دنبال کالای خاصی هستیم همانطور که ما جنس مورد نظر خود را جستجو می کنیم و چشمانمان به دنبال آن می چرخد فروشنده ها هم چشمانشان به دنبال مشتری گوشه و کنار را دیدمیزند در این میان عده ای هم در حال گفتگو با مشتریان هستند اگر به مکالمات فروشنده ها و مشتریان دقت کنیم می بینیم که هر فروشنده ای با ادبیات خاص خود مشغول قسم خوردن های مکرر است .
گاه با خود فکر می کنم که آیا این بندگان خدا راست می گویند؟ خوب حالا موضوع به این بی اهمیتی که اینقدر قسم و آیه ندارد بالاخره اگر کسی چیزی لازم داشته باشد میخرد این تکاپو و دست و پا زدن ها چیست؟ خوب تلاش کردن برای کسب روزی که بد نیست اما قسم خوردن به خداوند بر سر مسائل بی اهمیت آیا کار درستی است ؟ خدایی که روزی رسان رهنماست آیا شایسته است که مقام عظیمش نادیده گرفته شود ؟ آن هم فقط به خاطر جلب مشتری؟

پنج نظریه ی فوق مدرن

1-   به کسی اجازه ی توهین نده  اگه تو هین هم کرد کاری کن که از کردش پشیمون شه و به هفت جد اباد فوش بده که چرا به شما توهین کرده.


2-  برای انتقام اولین باش ولی واسه صلح اخرین.


3- هیچ وقت شکستو نپذیر چون نشونه ی ضعفته بجنگ یا میمیری یا زنده میمونی .


4- تو دعوا اولین مشتو تو بزن (  همون مشت اول هزار خودمون که وقتی تو دبیرستان دعوا میکنیم  بعضیا میپرن وست میگن مشت اول هزار)



5- فوش ناموس گذاشتم هر کی نامید بشه.


نتیجه=- همیشه سعی کن ناشناس باشی  هر چی ناشناس تر باشی   بهتر میتونی این 5 نظریه ی اولو قبول کنی