راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

سخنان ادولف هیتلر برگرفته از کتاب نبرد من

تمام حکومت ها فقط می توانند با تکیه بر قدرت ملت وجود داشته باشند.اگر ملت و دولت با هم متحد شدند می توانند یک قدرت دیگر نیز به وجود آورند که اهمیت ان خیلی بیشتر است و آن را  احساس ملی گویند.

داوری را که می توان درباره یک دولت کرد در ابتدا فایده ای است که می تواند به ملت برساند و همین مطلب است که تاریخ درخشان یک ملت را برای همیشه سر بلند نگاه می دارد.

 



 


آنچه را که امروز به نام دولت به ما تحمیل می کنند محصول  وحشناک اشتباهات گذشته ای است که غیر از رنج و بدبختی برای ما سودی نخواهد داشت.

وقتی ملتی از اشتباهاتی که  مرتکب شده رنج می برد و در برابرش سر تسلیم فرود اورد و می داند که با ناتوانی تمام تسلیم شده و تنها بهانه اش این است که غیر از تسلیم شدن چاره ای ندارد و کاری از دستش ساخته نیست .به طور مسلم یک چنین نسلی و ملتی محکوم به زوال و نابودی است

شاید افرادی هم گاهی فکر می کنند که باید از جای خود تکان بخورند اما دیگران و کسانی که در نا امیدی  فرو رفته و همه چیز را مشکل می دانند به آن  ها خواهند گفت این کار غیر ممکن است و ما در این مجاهدت پیروز نخواهیم شد و پیروزی ما چیزی است که به دست آوردن ان محال است

اما ما به آن ها خواهیم گفت این دلایل بی پایه است و احمق ها هستند که ناتوانی و ضعف را به خود تلقین می کنند

سخنان ادولف هیتلر بر گرفته از کتاب نبرد من


 


کسی که با تخیلات پریشان از مشکلات برای خود کوهی می سازد و هر چیز را دشواری می داند واژگون شدن او حتمی است.

 

عظمت یک ملت وابسته به اجرای این برنامه است جمع کردن مغز های متفکر و با استعداد برای فعالیت های انسانی و آن ها را در خدمت اجتماع قرار دادن وظیفه اصلی و مهم کارکنان دولت است.

یک مخترع نباید برای اختراعی که کرده بزرگ و عظیم جلوه کند بلکه عظمت او مربوط به خدمتی است که برای ملت خود انجام داده است.

یک مرد دهقان گاهی از اوقات از جوانی که در خانواده بزرگ تربیت شده و تمام تعلیمات عمومی را فرا گرفته است از لحاظ لیاقت و استعداد می تواند برتر و شایسته تر باشد.

یک دولت می تواند وقتی ایده ال ملت باشد که نه فقط بتواند شرایط زندگی ملت را تامین نماید بلکه قادر باشد سطح فکر ملت را برای تقویت پایه های استقلال خود تقویت نماید.

هرجا ایمان کامل باشد اراده قوی هم وجود خواهد داشت مردان بی اراده کسانی هستند که به هیچ چیز ایمان ندارند.

دولت به معنی ملت و اگر دولت از ملت نباشد دولت زوال پذیر است

سر کاری

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

الفرد نوبل

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!"

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟

سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.

امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!
 
ساعتی اندیشیدن برتر از هفتاد سال عبادت است

نبرد دهلی

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟

نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .

هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟

مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.

از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "

و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .

اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

گویند مردی زنی زیبا داشت. ملایی زن او را می بیند و بسیار از او خوشش می آید. یک روز که آن مرد با ملا به بیرون رفته بود مرد برای ادرار به کناری می رود ملا او را می بیند و می گوید زنت بر تو حرام شد چون به سمت قبله ادرار کردی آن مرد را مجبور می کند که زنش را طلاق دهد مرد به ناچار زنش را طلاق می دهد پس از مدتی می بیند که آن ملا، زنش را به عقد خود در آورده. و می فهمد چه کلاه بزرگی بر سرش رفته.

روزی با ملا به بیرون می رود موقعی که ملا برای ادرار به کناری می رود موقع ادرار به ملا می گوید رو به قبله ادرار کردی و زنت بر تو حرام شد.

ملا می گوید درست است که رو به قبله بود اما سرش را کج کرده بودم!!!