چون به دنیا آمدیم ما را شیعه ی علی (ع) خواندند و چنانچه از دنیا برویم ما را مانند یک شیعه غسل خواهند داد و کفن پوش به خاک میسپارند . بر ما دعایی میخوانند و درخواست آمرزش میکنند . پس بنگر که کالبد بی جان ما تنها به خاک تعلق دارد و تنها خاک است که در آخر ما را در وجود خویش برای همیشه خواهد خواباند .
بر سرزمینی حکم نراندیم . بر بیشه زارها اسب نتاختیم . اما تخت های پادشاهی از ما می هراسند . جهان گاما از به یاد آوردن نام ما بر خود میلرزد .
و آنگاه که خروشیدیم تسخیرناپذیر ترین دژ ها را یارای مقاومت در برابر سیل عظیم نیروهای ما نبود. بلندترین دیوارها در برابرمان زانو بر زمین نهادند.
این داستان زندگی ماست
مردمی بی پروا و حیدریانی که سرنوشت خویش را در دستهای یکدیگر نهادند و به سوی دشمنان هجوم بردند .
هر روز هیجان دیگر آفریدند . هر روز جنگی به پایان بردند . برای دوستان از دست رفته نگریستند و برای خود چیزی نیندوختند .
به راستی که حیدریان بی تعلق ترینند
این است راه و رسم جنگجویان حیدر
IMG4UP
هرکس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمیخراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
ماییم نوای بی توایی بسم الله اگر حریف مایی
ادامه...
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون
آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن
کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو
را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که
آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ
لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری
نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او
دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر
صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به
او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید."
پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد
وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای
صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای
غمگین وآرام گفت:" اما من که او را می شناسم
poya rezayi
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ
درود بر این عشق
بله درود بهش اگه ما بودیم سمتشم نمیرفتیم چون اون ما رو نمیشناسه
ولی اگه من بودم می رفتم
سلام.خوشحال میشم به من هم سر بزنی
ممنون
سر میزنم لینکتونم میکنمok
چه داستان جالبی.................خوش به حال اون پیر زنه............چه مرد با مرامی.......................
.......
اره خوش به حالش
میتونم ازت راجع به هک بپرسم..............و ازت راهنمایی بگیرم؟
okولی واسه چی میخوای
بله