گرفتارم به دام چین زلف عنبرین مویی فرنگی زاده شوخی، کافری، زُنار گیسویی! دل از یوسف بری، مجنون فریبی، کوهکن سوزی زلیخا طلعتی، لیلی وشی، شیرین سخن گویی! یکی خال سیه جا کرده بر کنج لب لعلش که گویا بر لب آب بقا بنشسته هندویی! سراپا ناز دلداری، تَذَروی، کبک رفتاری دو چشمش غمزه پر کاری، به هم پیوسته ابرویی! رسیده گوشه ی ابرو به چشم سرمه سای او تو پنداری کمانداری است در دنبال آهویی! دو پستانش ز چاک پیرهن دیدم به خود گفتم تماشا کن که سرو ناز بار آورده لیمویی! به رو چون مه، به بو چون گل، نعاذالله، غلط کردم ندارد مه چنین رویی، ندارد گل چنین بویی! به آهو نسبت چشمش چو کردم چین به ابرو زد که چشم شیر گیر ما ندارد هیچ آهویی! میان خوبرویان، سربلندی می سزد او را که دارد چون ظهیری عاشق زاری، دعا گویی!
نکته :هنوز هوس اون سرمه ی چشم هایی رو دارم که الان زیر خاکه .
سلام بر داداشی عزیز
خوبی؟! چه خبرا؟!
شعر خیلی خیلی زیبایی بود به خصوص ای بیتش:
دل از یوسف بری، مجنون فریبی، کوهکن سوزی
زلیخا طلعتی، لیلی وشی، شیرین سخن گویی!
شاعرش کیه؟!
سلام بر مرد کوچک

روزت مبارک گل پسر
جورابی تو بازار پیدا نمیشه امروز همشو برده بودن خانوما والا
اینم درباره کادوییت
وای روز مادر و روز پدر
جدم از ناراحتی آید به در
روز مادر یک النگو می دهم
زن دهد جوراب در روز پدر
تازه پول دومی را هم زمن
می ستاند از طریق گل پسر
قیمت جوراب من هم لاجرم
از النگو هست قدری بیشتر
منم شاعرشو نمشناختم!!!
ولی اولش فک میکردم سعدیه!!!(نمیدونم چرا)
مرسی داداشی بابت اطلاعاتت!
شاعر: ظهیری فاریابی...معشوقش: دختری به نام سروناز که شغلش میوه فروشی در کوچههای شهر فاریاب بوده