راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

نوشته ی یک زن تنها

اینو یکی از خانومایی که همکارم بود واسم خوندش امید وارم خوشتون بیاد.




رزوئی است مرا در دل  


که روان سوزد و جان کاهد  

 

هردم آن مرد هوسران را  

 

با غم و اشک و فغان خواهد..  

 

به خدا در دل و جانم نیست  

 

هیچ جز حسرت دیدارش  

 

سوختم از غم کی باشد  

 

غم من مایه ی آزارش  

 

شب در اعماغ سیاهی ها  

 

مه چو در هاله ی راز آید  

 

نگران دیده به ره دارم  

 

شاید آن گم شده باز آید  

 

سایه ای تا که به در افتد  

 

من هراسان بدوم بر در  

 

چون شتابان گذرد سایه  

 

خیره گردم به در دیگر  

 

همه شب در دل این بستر  

 

جانم آن گم شده را جوید  

 

زین همه کوشش بی حاصل  

 

عقل سر گشته به من گوید  

 

زن بد بخت دل افسرده 








نظرات 2 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

عـالـــــــــــی بود

ماهور چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.bluegirl.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود هم دست تو وهم همکارمحترمت دردنکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد