راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

شب تلخ

سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...

عشق

تو چنگ ابرای بهار افتادمو در نمیام چشمامو سر زنش نکن از پسشون بر نمیای

پیر شدم تو این قفس یه کم بهم نفس بده رحمو مروتت کجاست جوونیامو پس بده

فکر نمیکردم بزاری زارو زمین گیر بشم فکر نمیکردم یه روز این همه تحقیر بشم

 اون همه که دلم ببرای تو به ابو اتیش زده بود حتی اگه سنگم بوده دلت به رحم اومده بود

غزل هایم

تنهایی ، شوری اشکهایم

زخم صورتم را میسوزاند

این زخم زندگی است

 که مدتها مرا همراهی میکند

دست سردی نیست

تا اشکهایم را پاک کند

ومرهم زخمم باشد

در بسته است 

نگاهم به در خیره مانده است

اتاق سرد است 

همه چیز سرد است

گرما  ، بدنم را میسوزاند

کسی نیست خاموشم کند

ولی این بار دیگر صورتم نمیسوزد

تنم از این همه تنهایی آتش میگیردو میسوزد




چقدر از تو نوشتم 

وچقدر سرودم تورا

واشعارم چقدر غزل به تو داد

اما مثنوی چشمانت غزل مرا

دور میریخت

وقتی که دوبیتی های تورا

عاشقانه میسرودم


منزل لیلی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنشرط اول قدم آنست که مجنون باشی
http://s2.picofile.com/file/7185632789/image001.jpg

چیست در نجوای ارام اب

همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب ؟

چیست در همهمه دلکش برگ ؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟

 چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

 چیست در بازی آن ابر سپید ، روی این آبی آرام بلند که تو را می برد

 اینگونه به ژرفای خیال چیست

 در خنده ­ی جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری ؟

 نه به ابر نه به ...