راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

راه نرفته

برای تغیر هیچگاه دیر نیست

حال این روز ها

به نام خدا
شاید این روز های من از سمت خود من انقدر پیچیده باشه که نمیدونم از کجا شروع کنم. به نظر من بهتره از شب گذشته شروع کنم . من و شهاب تو اتاق نشستیم و درگیر یک اثبات پیچیده ایم ... و من با فکر مشغول خودم دارم اثبات احمقانه ی یک قضیه ی فیزیکی رو کامل میکنم . کار احمقانه ایه البته شده .... تغریبا از دو ماه پیش که میونه ی من و فاطمه شکر آب شد دیگه این کار برام احمقانه شد ... حتی رشته ی مور عاقه ام که یک عمر براش زحمت کشیدم تا تو یک دانشگاه خوب قبول شم . و شد یک دانشگاه دولتی در شهر تهران ....بگذریم !نمیخوام موضوع رو پرت کنم . برگردیم با همون دوماه پیش .
.
.
گمون کنم الان 18 فروردین سال 93 باشه ... یه چندساعتیه که از فاطمه خبری نیست . بعد از سه ساعت زنگ میزنه . حالش داغون بود یعنی از صداش معلوم بود شروع کرد غر زدن به جون من من معمولا به غر زدنش عادت داشتم هر چی باشه 6ماهه با همین ولی نمیدونم امروز چم شده . همین که زنگ زد و غر غر کرد منم شروع کردم هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم . اون هم کم نذاشت .......
بقیه اش رو نمیگم چون شرم دارم که اسم مر رو خودم گذاشتم و همچین گندی زدم .
الا دوماهه فقط دارم وانمود میکنم که پیشمه . خودم هم خسته شدم از این وانمود کردن که حلقه بندازی دستت و با یه مشت توهم تو سالن های دانشگاه قدم بزنی . همه تظاهر کنی متاهلی .......... خیلی خر تو خر شده داستان.

فقط خواستم از ذکر این داستان مزخرف که سر و تهش معلوم نیست به بخش هاییش اشاره کنم تا شما این کار هارو نکنید .
یک اینکه موقع درس به هیچ چیزفکر نکنید
دو وقی عصبانی هستید حرفی نزنید و اگر زدید ادامه ندید که گندبزنید تو کار .

مجنون فریب....


گرفتارم به دام چین زلف عنبرین مویی

                                  فرنگی زاده شوخی، کافری، زُنار گیسویی!

دل از یوسف بری، مجنون فریبی، کوهکن سوزی

                                  زلیخا طلعتی، لیلی وشی، شیرین سخن گویی!

یکی خال سیه جا کرده بر کنج لب لعلش

                                   که گویا بر لب آب بقا بنشسته هندویی!

سراپا ناز دلداری، تَذَروی، کبک رفتاری

                                   دو چشمش غمزه پر کاری، به هم پیوسته ابرویی!

رسیده گوشه ی ابرو به چشم سرمه سای او

                                   تو پنداری کمانداری است در دنبال آهویی!

دو پستانش ز چاک پیرهن دیدم به خود گفتم

                                    تماشا کن که سرو ناز بار آورده لیمویی!

به رو چون مه، به بو چون گل، نعاذالله، غلط کردم

                                    ندارد مه چنین رویی، ندارد گل چنین بویی!

به آهو نسبت چشمش چو کردم چین به ابرو زد

                                     که چشم شیر گیر ما ندارد هیچ آهویی!

میان خوبرویان، سربلندی می سزد او را

                                     که دارد چون ظهیری عاشق زاری، دعا گویی!


                                                 


نکته :هنوز هوس اون سرمه ی چشم هایی رو دارم که الان زیر خاکه .

 

عشق زمینی



جوانان هرزه در اولین نگاه چقدر صمیمانه نگاه پاک دختران

را میخرندو چقدر نا مهربانانه آسمان آبی عشق را برایشان

تیره و تار میکنند.

با فانوسی از عشق کلبه تاریک دلشان را روشن میکنند

از یاسهای سپید محبت سخن میگویند

و در بیستون عشق دختران را آواره میکنند

بارها به انگشتانشان وعده حلقه عشق میدهند

و آنها در رویاهای شیرین خود ،روی دریاچه ای از صفا

بر فراز موجهای پر تلاطم هوس به گفته های پر فریب آنها

دل میسپارند

جوانان هرزه شخصیت ،زندگی ،جوانی،عفت و پاکدامنی

دختران رابه بازی میگیرند و دختران میمانند و یک دنیا حسرت

فاطمه

سلام دوستان
من تو این مدت با آدم های زیادی اشنا شدم و چیزای زیادی ازشون یاد گرفتم . یکیش همین فاطمه خانوم بود که اسم قشنگشو بالای پست میبینید . این خانوم میشه گفت معلم اخلاق من بود ایشون خیلی از عادت های بد منو بهم نشون داد و مجبور شدم ترکشون کنم. مثلا یکیش غرور بی جای خودم بود .  سر کلاس یه عدد اعشاری بهم داد و گفت تو که دانشجوی فیزیک  هستی این جزر رو بگیر ببینم . نتونستم همه زدن زیر خنده . راستی من بهش میگم مادر (خخخخ) اخه هشت سال ازم بزرگتره . شاید بعدا خاطراتش رو براتون بنویسم (اگه وقت کنم)از  اینا که بگذریم یه شعر قشنگ هم به مناسبت تولدش  که امروزه   و هم به مناسبت روز زن میزارم برید حالشو ببرید:

زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است ، سـرچشمه محبت و الطاف داور است

بهر صفا و لطف خدا عشق مظهر است ، بعد از خدا به سجده بود زآنکه مادر است . . .
( به افتخار همه ی مادر ها و زنان نمونه )

این هم واسه تولد ابجی فاطمه ی خودم :

عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم و زندگی را در کنار تو آموختم
دلم را به تو بهترین امینم سپردم و روز تولدت را در تاریخنگار قلبم حک کردم

اولین پست پس از سال ها


سلام دوستان مهربون من . ببخشید من یه سال رمز وبلاگم رو از دست دادم و لی سراغش نرفتم و همین دیشب پی این کار گرفتم و درست شد. این یه سال که نبودم خیلی تجربه کسب کردم . میشه گفت فهمیدم دنیا اونجوری که من فکر میکردم نبوده . خیلی پیچیده تر کثیف تر از اینه که فکر میکردم . شاید حرف زیادی نداشته باشم امشب واسه گفتن . حق بدین شاید ماه ها طول بکشه تا مهارت خودم رو مثل قبل به دست بیارم راستی هر کدومتون اولین پست منو میخونید حتما لطف کنید منو تو وبلاگتون لینک کنید تا اونایی که منو یادشون رفته دوباره به یاد بیارن. امشب یه شعر واستون یادگاری میذارم امیدوارم خوشتون بیاد:

ای عجب دردی است دل را بس عجب

مانده در اندیشهٔ آن روز و شب

اوفتاده در رهی بی پای و سر

همچو مرغی نیم بسمل زین سبب

چند باشم آخر اندر راه عشق

در میان خاک و خون در تاب و تب

پرده برگیرند از پیشان کار

هر که دارند از نسیم او نسب

ای دل شوریده عهدی کرده‌ای

تازه گردان چند داری در تعب

برگشادی بر دلم اسرار عشق

گر نبودی در میان ترک ادب

پر سخن دارم دلی لیکن چه سود

چون زبانم کارگر نی ای عجب

آشکارایی و پنهانی نگر

دوست با ما، ما فتاده در طلب

زین عجب تر کار نبود در جهان

بر لب دریا بمانده خشک لب

اینت کاری مشکل و راهی دراز

اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب

دایم ای عطار با اندوه ساز

تا ز حضرت امرت آید کالطرب

 عطار نیشابوری