-
روحی مهاجر
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 15:16
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی توست
-
سخنان بزرگان
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 15:05
1- عزت مردم با ایمان در بی نیازی از مردم است ، و آزادی و شرافت در پرتو قناعت بدست می آید ( حضرت رسول اکرم (ص) ) 2- کسی شایسته آزادی است که هرروز بتواند به هوس های خود چیره شود ( گوته ) 3- اگر از انسان امید و خواب گرفته شود بدبخت ترین موجود روی زمین است . ( کانت ) 4- از دست دادن امیدی پوچ و آرزوئی محال ، خود موفقیت و...
-
پشیمانی
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:23
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنارش یک بسته بیسکوئیت ومردی نشسته بود که روزنامه می خواند. وقتی که او نخستین...
-
سیاست از دیدگاه کودک
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:20
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدر جان؛ لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی !؟ پدرش فکر می کنه و می گه : بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون...
-
داستان زیبای از البرت انشتین
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:16
روزى یک استاد دانشگاه شاگردان خود را به مباحثه طلبید. او در کمال اعتماد به نفس از دانشجویانش پرسید: آیا خداوند همه موجودات را آفریده است؟ یکى از دانشجویان با شجاعت پاسخ داد: بله. استاد پرسید: هر موجودى را؟ دانشجو جواب داد: بله هر آن چه را که وجود دارد. استاد گفت: در این صورت این جمله که خداوند شیطان را هم آفریده، درست...
-
پسر بچه
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:11
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر ١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت . - پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است ؟ - خدمتکار گفت : ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید : - بستنى خالى چند است ؟ خدمتکار...
-
هر چه دل تنگ تر از تنک بلورم
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:09
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم...
-
عقل استاد
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 18:06
استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : . . . نه . . . ! استاد گفت پس خدا وجود ندارد یکی از دانشجویان بلند شد و گفت : کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : . . نه .. ! دانشجو گفت کسی صدای عقل...
-
تا میتوانی خر باش
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 07:21
تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!! چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم، آسایش و خوشبختی بخشیده است !!! مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟ پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی . امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است . برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به...
-
پاک ماندن
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 07:17
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
-
مسجد و کفش
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 07:16
ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم
-
اسراف محبت
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 14:35
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
-
انسان ها
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 14:29
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است: ١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند. عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند. مردگانی متحرک...
-
زن
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 14:26
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می...
-
عشق دو کودک
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 15:44
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود…. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو...
-
قلب عاشق
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 15:31
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر...
-
عشق دیرین
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 16:23
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می...
-
قانون عشق
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 16:06
ساعت یک نیمه شب پنجشنبه شب بود. داشتیم از میهمانی شام برمیگشتیم. صدای بوقبوق ماشینها ما را متوجه ماشینعروس کرد. مامان طبق معمول شروع کرد: ”الهی که خوشبخت بشین، الهی که به پای هم پیر بشین، الهی که همیشه تو زندگی یار و یاور هم باشین...“ گفتم: ”مامانجون اگه اینا میدونستن که شما اینقدر براشون دعا میکنین، ما رو هم...
-
مرد بی جان
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 11:32
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ، کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود ، فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد در پس کورسوی نور شعله های...
-
مرگ
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 03:08
خدایا خسته ام ، خسته دیگه از خستگی خوابم نمی بره اینقدر خسته که دوست دارم یه شب دوست دارم یه شب بدون استرس بدون فکر در آرامش کامل در آرامش کامل دراز بکشم چشمامو ببندم و بخوابم یه خواب عمیق یه خواب عمیق که با صدای هیچکس بیدار نشم که مبادا آرامشم بهم بخوره خدایا یه خواب ابدی که تنها با صدای تو بیدار بشم و بگی کیان بنده...
-
دیلیل عشق
شنبه 29 مردادماه سال 1390 13:54
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟ من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی باشه.. باشه!!!...
-
پیر مرد عاشق
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 12:39
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ...
-
مرد نابینا
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 12:37
ر وزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را...
-
شاهزاده ودختر فقیر
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 12:10
سال ها پیش در یک سرزمین دور شاهزاده ای وجود داشت که تصمیم به ازدواج گرفت. او میخواست با یکی از دختران سرزمین خودش ازدواج کند. به همین دلیل همه دختران جوان آن سرزمین رو دعوت کرد تا سزاوارترین دختر را انتخاب کند.در بین این دخترا دختری وجود داشت که خیلی فقیر بود اما شاهزاده را خیلی دوست داشت ومخفیانه عاشقش شده بود . وقتی...